افسون سکوت

افسون سکوت

به وبلاگ من خوش اومدین عضویت ونظربرای بهترشدن وبلاگم یادتون نره

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 43
بازدید ماه : 407
بازدید کل : 11194
تعداد مطالب : 262
تعداد نظرات : 35
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




<-PollName->

<-PollItems->

چت روم
دریافت کد ترجمه گر وبلاگ

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل

فال عشق

دريافت كد بازی آنلاين تصادفی

كد تقويم

كد عكس تصادفی

كد عكس تصادفی

كد تصوير تصادفی

bahar22

title="Yahoo Status by pichak.net" href="ymsgr:sendim?آی دی ياهو شما">

قصه عشق حقیقی

مدت طولانی از هم دور باشیم.» وقتی نیروهای آلمانی آنا را به همراه مادر و پدرش دستگیر کردند و به عنوان اسیر جنگی به سیبری فرستادند، او چند بار تصمیم به فرار گرفت اما موفق نشد. آنا می خواست به هر صورت که شده بوریس را پیدا کند. حتی به دلیل فرار و نافرمانی، چندین بار توبیخ و متحمل شکنجه شد. از آنجایی که او هیچ خبری از بوریس نداشت به حد جنون رسیده بود، از طرف دیگر بوریس نیز از آنا و خانواده اش بی اطلاع بود. زیرا تمام نامه هایی که برای آنان می نوشت بی جواب باقی می ماند.
دو سال پس از جنگ جهانی بوریس به خانه بازگشت. اما اثری از آنا و خانواده اش نبود. کسی نمی دانست آنان به کجا رفته اند و چه بلایی بر سر آنها آمده است.
جنگ به اتمام رسیده بود اما آنا و مادر و پدرش در سیبری ماندند. زیرا پدر و مادرش آنقدر پیر و نحیف بودند که توان سفر به شهر خود را نداشتند. مادر آنا تصمیم گرفت دخترش را مجاب کند، با فرد دیگری ازدواج کند، او به آنا گفت مطمئنا بوریس در جنگ کشته شده و اگر هم زنده باشد در این مدت طولانی با فرد دیگری ازدواج کرده پس بهتر است فکر بوریس را از ذهنش خارج کند.
مادر آنا برای این که دخترش راحت تر بوریس را فراموش کند همه نامه ها و عکس هایی را که بوریس در ابتدای دوران سربازی اش برایش فرستاده بود آتش زد تا آنا یاد و خاطره ای از بوریس در ذهن نداشته باشد و راضی به ازدواج شود. اما آنا با ازدواج مجدد کاملا مخالف بود و پدر و مادرش را تهدید کرد که در صورت اصرار خودش را آتش می زند. شرایط سختی بود و آنها حتی نمی توانستند به خاطر تقسیمات مرزی که صورت گرفته بود از دهکده ای که در آن زندگی می کردند، خارج شوند. از سویی بوریس نیز در غم از دست دادن آنا دچار افسردگی شدید شده بود. او تصور می کرد آنا و خانواده اش کشته شده اند.
پس از مدتی بوریس دست به قلم شد و کتابی درباره خود و همسرش که فقط سه روز با هم زیر یک سقف زندگی کرده بودند به رشته تحریر در آورد و خاطراتش از دوران جنگ را نیز نوشت. او هیچ گاه چشمان اشکبار همسرش را موقع خداحافظی فراموش نمی کرد.
سال ها گذشت. بعد از گذشت 67 سال، بوریس یک پیرمرد 80 ساله شده بود. او تصمیم گرفت به سیبری برود، اما در سیبری دست سرنوشت او را با پیرزنی آشنا کرد که علی رغم شکسته و پیر شدن صورت چشمان آشنایی داشت او آنا بود، آنا هنوز زیبایی دوران جوانی خود را حفظ کرده بود. لااقل برای بوریس این گونه به نظر می رسید. آنا پیرمردی را دید که در برابر حیاط خانه وی ایستاده. چشمان کم سوی او به زحمت توانست بوریس را تشخیص دهد. خوب دقت کرد و بالاخره بوریس را شناخت. این زن و شوهر که مدت 60 سال از هم دور مانده بودند و هر دو تصور می کردند که همسرشان را از دست داده اند همدیگر را یافتند و زندگی خود را همچون یک زوج جوان از سر گرفتند.
آنها دوشبانه روز فقط روبه روی هم نشسته بودند و همدیگر را می نگریستند و خاطرات 60 سال دوری از یکدیگر را برای هم تعریف می کردند. به واقع آن دو 67 سال به یاد یکدیگر زندگی کردند و دست سرنوشت آنان را دوباره به هم رساند تا این وفاداری شان را جبران کند.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: نجمه تاريخ: جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدیدامیدوارم ساعاتی روکه دراینجامیگذرانیدبراتون مفیدباشه ونهایت استفاده روببرید خداي مهر و عشق !... شکيبايي را خوب به من آموختي ! و اکنون اين منم که فرياد ميزنم ! هر چه از تو ميرسد نيکوست ! و تويي که در هر حال ناب ترين ها و بهترين ها را به من هديه ميدهي . دستم را بگير و مگذار خطا کنم مهربانا. خداي من ! تو را سپاس براي هر آنچه که به من عطا کردي.

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to dearkissme.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com